وَرف، چوپاره زِئنه!1 (برف، دانهدرشت میبارد!)؛ بیچاره گالشها!
کوچک که بودم، عصر یکروز چلهی بزرگ زمستان برف سنگینی داشت بر زمین مینشست.
از بالاتلار، مات دانههای درشت و بیامان برف بودم که دیدم مادرم در کنارم ایستاده است. تنگ درآغوشم گرفت و گفت: اینی داوود! وَرف، چوپاره زِئنه! (میبینی داوود! برف، دانهدرشت میبارد!)
بعد کوههای دوردست درابرفرورفتهی املش را نشانم داد و گفت:
بیچاره جؤرا گالشؤن الؤن چی کَشَنَن! (بیچاره کوهنشینان بالادست اکنون چی میکِشند!)
**
چند روزیست که یکریز و دانهدرشت در جلگههای گیلان باران میبارد و هوا بس ناجوانمردانه سرد شده است... ویدئوکلیپهای اینستاگرامی نشان از برف سنگینی است که در بالادست املش بر زمین نشسته. بیچاره!...
1چوپاره: طبق چوبی دایرهای که با آن دانههای برنج را پاک کنند و اصطلاح ورف، چوپاره زِئنه؛ کنایه از بارش سنگین برف است.
جمعه؛ 7 آذر 1399 خورشیدی- زربیجار املش؛ داوود خانیخلیفهمحله
یوسف علیخانی؛ نویسنده ای که با واژگان، می رقصد و می نویسد...
ما را در سایت یوسف علیخانی؛ نویسنده ای که با واژگان، می رقصد و می نویسد دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 3dkhlangeroodi0 بازدید : 150 تاريخ : شنبه 6 دی 1399 ساعت: 8:11