نزدیکی های ساعت پنج بعدازظهر روز پنجشنبه 25 مرداد ماه است که میدان فرمانداری سابق لنگرود، سوار تاکسی می شوم و زیر پل اتوبان جاده لیله کوه پیاده می شوم تا خودم را به دانشکده ی پرستاری و مامایی لنگرود برسانم و در نشست نقد و بررسی دفتری از شعرهای چاپ نشده ی گیلکی استاد نادر زکی پور لنگرودی با عنوان " آقتووه وانیشته کارنم( نهال آفتاب می کارم) شرکت نمایم. هوا ابری است و دم دارد و میل باریدن. مسیر دویست –سیصد متری را که اتفاقاً مردی چتر به دست که چند سالی از من بزرگ تر است و به همراهم از تاکسی پیاده شده و قصد شرکت در مراسم را دارد، همراه است.
سر جاده منتهی به دانشکده، عده ای جمع شده اند و نادر نیز با آنان خوش و بش می کند.
نخستین بار است که از نزدیک می بینمش. خودم را که معرفی می کنم، خوشحال می شود و از قصه ی گیلکی اش" افتوو و والَ شاق"می گوید: از دختری که در خلیفه محله شلمان ازدواج کرده است و...
متاسفانه، جلسه را بنا به دلایلی لغو کرده اند و نادر مرتب اظهار شرمندگی می کند... در این میان، نادر زکی پور، آن گونه که انتظار می رفت مهربان است و دوست داشتنی و به اصطلاح گیـــلکان "دیل˚ بَنیش ". انگار نه انگار که مراسم بزرگ داشتش را لغو کرده اند.
استاد نادر زکی پور، تمام قد گیلکی می سراید و می نویسد. یکی از قصه های گیلکی اش را که افتوو و والَ شاقنام دارد را به رسم ادب در وبلاگم بارگذاری نموده ام.
برای استاد نادر زکی پور لنگرودی، بهترین ها را آرزومندم.
یوسف علیخانی؛ نویسنده ای که با واژگان، می رقصد و می نویسد...
ما را در سایت یوسف علیخانی؛ نویسنده ای که با واژگان، می رقصد و می نویسد دنبال می کنید